سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مهندسی کامپیوتر پیام نور نوشهر
 
قالب وبلاگ
آخرین مطالب

دوران قبل از دانشگاه = حسرت

قبول شدن در دانشگاه = صعود

کنکور = گذرگاه کاماندارا

دوران دانشجویی = سالهای دور از خانه

خوابگاه دانشجویی = آپارتمان شماره 13

بی نصیبان از خوابگاه = اجاره نشین ها

امتحان ریاضی = کشتار بیوجرسی

امتحان میان ترم = زنگ خطر

امتحان پایان ترم = آوار

لیست نمرات دانشجویی = دیدنیها

نمره امتحان = پرنده کوچک خوشبختی

مسئولین دانشگاه = گرگها

استادان = این گروه خشن

اشپزخانه = خانه عنکبوت

رستوران دانشگاه = پایگاه جهنمی

پاسخ مسئولین = شاید وقتی دیگر

دانشجوی ا خراجی = مردی که به زانو در امد

دانشجوی فارغ التحصیل = دیوانه از قفس پرید

دانشجوی سال اولی = هالوی خوش شانس

واحد گرفتن = جدال بر سر هیچ

مدرک گرفتن = پرواز بر فراز آشیانه فاخته

پاس کردن واحدها = آرزوهای بزرگ

مرگ استادها = جلادها هم میمیرند

محوطه چمن دانشگاه =حریم مهرورزی

استاد راهنما = مرد نامرئی

کمک هزینه = بر باد رفته

درخواست دانشجویان = بگذار زندگی کنم

دانشجوی دانشگاه صنعتی = بینوایان

برخورد استادان = زن بابا

اتاق رئیس دانشگاه = کلبه وحشت

شب امتحان = امشب اشکی میریزم

تقلب در امتحان = راز بقا

یادگیری = قله قاف

دانشجوی معترض = پسر شجاع

دکتر بهداری = گله بان

تربیت بدنی1 = راکی

تربیت بدنی2 = راکی

خاطرات استادها = اعترافات یک خلافکار

انصراف = فرار از کولاک

تصییح ورقه امتحان = انتقام

نمره گرفتن از استاد = دوئل مرگ

شاگرد اول = مرد 6مبلیون دلاری

آرزوی دانشجویان = زلزله بزرگ

هیئت علمی = سامورا یی ها

رئیس دانشگاه = دیکتاتور بزرگ

رفتن به خوابگاه دختران = عبور از میدان مین

رئیس اموزش = هزاردستان

معاون اموزش = دزد دریایی

برخورد مسئولین = کمیسر متهم میکند

از دانشگاه تا خوابگاه = از کرخه تا راین

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:51 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

دختری با مادرش در رختخواب

درددل می کرد با چشمی پر آب

گفت:مادر حالم اصلا خوب نیست

زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم بر سرم؟

روی دستت باد کردم مادرم  !

سن من از بیست ونه افزون شده

دل میان سینه غرق خون شده

هیچ کس مجنون این لیلا نشد

شوهری از بهر من پیدا نشد

غم میان سینه شد انباشته

بوی ترشی خانه را برداشته  !

مادرش چون حرف دختش را شنفت

خنده بر لب آمدش آهسته گفت  :

دخترم بخت تو هم وا می شود

غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن

این همه شوهر یکی را تور کن  !

گفت دختر مادر محبوب من  !

ای رفیق مهربان و خوب من  !

گفته ام با دوستانم بارها

من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها

سر به زیر و با وقارم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر یک پسر

مغز یابو خورده ام یا مغز خر!؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر

با سعیدو یاسر و ایضا صفر

با سه تاشان رفته بودم سینما

بگذریم از مابقی ماجرا  !

یک سری هم صحبت صادق شدم

او خرم کرد آخرش عاشق شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید

قلب من از عشق او خیری ندید

مصطفای حاج علی اصغر شله

یک زمانی عاشق من شد،بله

بعد جعفر یار من عباس بود

البته وسواسی وحساس بود

بعد ازآن وسواسی پر ادعا

شد رفیقم خان داداش المیرا

بعد او هم عاشق مانی شدم

بعد مانی عاشق هانی شدم

بعدهانی عاشق نادر شدم

بعد نادر عاشق ناصر شدم

مادرش آمد میان حرف او

گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو  !

گرچه من هم در زمان دختری

روز و شب بودم به فکر شوهری

لیک جز آن که تو را باشد پدر

دل نمی دادم به هرکس اینقدر

خاک عالم بر سرت ،خیلی بدی

واقعا که پوز مادر را زدی  …….

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:49 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

شدم با چت اسیر و مبتلایش / شبا پیغام می دادم از برایش

به من می گفت هیجده ساله هستم / تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد / ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش / کمان ِابرو و قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست / ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من / اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هرشب به او چت می نمودم / به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام / که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم / زفکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده / که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست / زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت / هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار / گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود / زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت / توگویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا / بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا / کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادر من / بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم / از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست / دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر / نیابم با چت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به «جاوید» / به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرند از آن درس عبرت / سرانجامی ندارد قصّه ی چت

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:48 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

نخستین بار گفتش کز کجایی؟

مبادا هم محل، هم خاک مایی؟

چرا این دختر همسایه مان را

تو کردی خواستگاری بی خبر،ها؟  !

چرا اورا تو کردی انتخابش؟

بگفتا: مطمئنم از جوابش  !

بگفتا: نرخ مهرش با تو گفته؟

بگفت: آن را که داده، کی گرفته؟  !

بگفتا: بیشتر من دارمش دوست

بگفت: اما مهمتر، پاسخ اوست  !

بگفتا: دوستش داری چنان من؟

بگفت: عشقت نه نان است و نه مسکن  !

بگفتا: ازچه رو دارد قبولت؟

بگفت: او گفته با من بهر پولت  !

بخندید: این دلیلش نیست کافی  !

بگفت: آیا تو از خدمت معافی؟  !

به ضرب پول، بنده روسفیدم

و سربازی خود را هم خریدم  !

تو حتی یک موتور گازی نداری

خریدم من دو ماشین شکاری  !

تو یک آلونک کوچک نداری

تو چون من خانه در پونک نداری  !

به دانشگاه بودم سخت ساعی

ولی البته غیر انتفاعی  !

بنابراین دلیلش هست کافی

نباید بیش از این مهمل ببافی

بگفت: اما منم فرهاد عاشق

بگفت: ازغصه اش باید کنی دق  !

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:46 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

گله می‌کرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه‌مان ایمیلی

حیف از آن رابطه‌ی انسانی
که چنین شد که خودت میدانی

عشق وقتی بشود داتکامی
حاصلش نیست بجز ناکامی

نازنین خورده مگر گرگ ترا
برده یا دات نت و دات ارگ ترا

بهرت ایمیل زدم پیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک

به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است

به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آنهم به جهنم به درک

آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی میلم

مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای   OK کنسل کن

OFFکن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من   ON ام

اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویسش با دست

نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد

خسته از font و ز   format شده ام
دلخور از گِردِلی @ (ات) شده ام   …

کرد ریپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون

باشه فردا تلفن خواهم کرد

هرچه گفتی که بکن خواهم کرد

زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد

راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی

نامه‌ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سرآید قهرت

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:45 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

پیامک زد شبی “لیلی” به “مجنون  ”

که هر وقت آمدی از خانه بیرون

بیاور مدرک تحصیلی ات را

گواهی نامه ی پی اچ دی ات را

پدر باید ببیند دکترایت

زمانه بد شده جانم فدایت

دعا کن مدرکت جعلی نباشد

زدانشگاه هاوایی نباشد

وگرنه وای بر احوالت ای مرد

که بابایم بگیرد حالت ای مرد

چو مجنون این پیامک خواند وارفت

به سوی دشت و صحرا کله پا رفت

اس ام اس زد ز آنجا سوی لیلی

که می خواهم تورا قد تریلی

دلم در دام عشقت بی قرار است

ولیکن مدرکم بی اعتبار است

شده از فاکسفورد این دکترا فاکس

مقصر است در این ماجرا فاکس

چه سنگین است بار این جدایی

امان از دست این مدرک گرایی
«
مجنون  »

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:43 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

اهل دانشگاهم،روزگارم خوش نیست...

اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده عقلی
سر سوزن شوقی
اهل دانشگاهم
پیشه ام گپ زدن است
سرگرمیم وبلاگ زدن است
من در اینجا
سیاه می کنم خانه ها را
تا بسپارند به ماشین
تا به یک نمره ناقابل بیست
که در آن زندانیست
دلمان زنده شود
چه خیالی چه خیالی می دانم
گپ زدن بیهوده است
خوب می دانم دانشم بیهوده است
اوستاد از من پرسید
چقدر نمره ز من می خواهی
من به او گفتم: میان ترم می خواهم
من از او پرسیدم: دل خوش سیری چند
اهل دانشگاهم
قبله ام راه دور
جانمازم کتاب قطور
مشق از پنجره ها می گیرم
همه ذرات وجودم متبلور شده است
درسهایم را وقتی می خوانم
که خروس می کشد خمیازه
مرغ و ماهی خواب است
خوب یادم هست
مدرسه باغ آزادی بود
درس بی کرنش می خواندیم
نمره بی خواهش می آوردیم
تا معلم پارازیت می انداخت
همه غش می کردیم
کلاس چقدر زیبا بود و معلم چقدر حوصله داشت
درس خواندن آنروز
مثل یک بازی بود
کم کمک دور شدم از آنجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم به دانشگاه
به نور آموزش
و به پیام نور سرایت کردم
رفتم از پله راه دور، بالا
چیزها دیدم در دانشگاه
من گدایی دیدم در آخر ترم
در به در می گشت
یک نمره قبولی می خواست
من کسی را دیدم
از دیدن یک نمره ده
دم دانشگاه پشتک می زد
شاعری دیدم
هنگام خطابه
به خرچنگ می گفت ستاره
و اسید نیتریک را جای می می نوشید
همه جا پیدا بود
همه جا را دیدم
بارش اشک از نمره تک
جنگ آموزش با دانشجو
آموزش از راه دور
مدیریت از راه دور
همه دوُر و همه دور
حذف یک درس به فرماندهی کامپیوتر
فتح یک ترم به دست تقدیر
قتل یک لبخند در آخر ترم
همه را من دیدم
من در این دانشگاه در به در و ویرانم
من به یک نمره نا قابل ده خشنودم
من به لیسانس قناعت دارم
من نمی خندم اگر دوست من می افتد
من نمی خندم اگر نرخ شهریه را دو سه برابر بکنند
و نمی خندم اگر موی سرم می ریزد
من در این دانشگاه
در سراشیب کسالت هستم
خوب می دانم :
استاد کی می آید
او نمی آید، او نمی خواهد که بیاید
برگه حذف کجاست
مثلا سایت و رایانه آن مال من است
مثلا بوفه، نقلیه و دانشگاه از آن من است
ما می دانیم اگر سلف نباشد
همگی می میریم
و اگر حذف نباشد
همگی مشروطیم


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:41 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

میان ترم
خداییش این امتحانات میان ترم هم حال و هوای خاص خودش و داره هــــــــا این روزها ارادت آقایون به خانوم ها خیلی خیلی زیاده اونایی که تا دیروز حتی اسمت و نمی دونستن، همچین سلام و احوالپرسی می کنن    که خودت هم شک می کنی که طرف همون آدم دیروزی باشه، همه با اینکه می دونن کسی چیزی نخونده باز هم دنبال یکی می گردن که از روش کپی کنن، اونایی که کتابو تقسیم می کنن بین خودشون که کی، کدوم فصل رو بخونه استاد میاد جا به جاشون می کنه (برا ما اینطوری شد موندیم تو خماری آی خندیدیم آی خندیدیم .)لیلی مجنون های دانشگاه هم که قربونشون برن روی میزها جا نذاشتن از بس واسه همدیگه لاو می ترکونن بابا یه ذره انصاف داشته باش شاید یکی بخواد یه چیزایی رو یادداشت کنه که وسط امتحان به دردش بخوره….

 

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:40 صبح ] [ مهدی قاسمی ]

*اگه خونه تون دزد اومد و چماق نداشتید نگران نباشید ! یکی از کتابهای پیام نور رو بگیرید دستتون و   …

*اگه خواستید فندق و گردو و بشکنید و سنگ دور و برتون نبود میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید  !

*اگه خواستید میخی رو به دیوار بکوبید به جای چکش میتونید از کتابهای پیام نور استفاده کنید  !

*برای سرمایه گذاری هم می توانید روی کتابهای پیام نور حساب ویژه ای باز کنید!!! دیگه چه دلیلی داره نیم سکه و ربع سکه بخرید؟! کتابهای پیام نور که هست!نرخ رشد قیمتش هم خیلی بیشتر از نرخ رشد قیمت سکه ست.مقایسه کنید  …

*اگه مسابقه ای با موضوع خاصی داشتید،یه دونه کتاب پیام نور برای منبع کافیه!مثلا اگه مسابقه ی” تخصصی” ادبیات فارسی داشتید،کتاب فارسی “عمومیدانشگاه پیام نور رو بگیرید و مطمئن باشید خارج از این کتاب سوالی نمیاد چون این کتاب کل ادبیات تاریخ ایران و جهان رو توی خودش داره!!!

*اگه میخواید ماشینتون رو توی سرپایینی پارک کنید به جای آجر میتونید کتاب پیام نور رو زیر چرخاش بذارید!

*یه وقت کتابهای پیام نور رو توی دریا نندازید!چون انقدر حجیم و سنگینه یه دفعه دیدید سونامی اومدا ! از ما گفتن بود

*با کنار هم گذاشتن یه سری از کتابهای پیام نور هم میشه یه دیوار چین درست کرد!

 


[ سه شنبه 91/1/22 ] [ 1:28 صبح ] [ مهدی قاسمی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ
آرشیو مطالب
امکانات وب